بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

14 روزگی بهراد

  سلام کوچولو مامان امروز۱۴روزه شدی با وجود تو روز و شب شیرین و زود میگذره  و من و بابائی خوشبختیم چون خدا تو رو به ما داده .... بهراد مامان دوست دارم بی نهایت........... ...
31 فروردين 1391

اولین واکسن بهراد

امروز اولین واکسنت رو زدی   الهی مادر به قربونت بره که طاقت درد کشیدنت رو نداره واسه همینم مامان مژگان و بابائی بردنت خدا کنه زیاد درد نداشته باشه که من دل ندارم گل مادر..... راستی پسرک مامان امروز ۱۰ روزه شدی مبارکت باشه یکی یه دونه ی مامان و بابا چون الان تو ایام فاطمیه هستیم قرار شد تا بعد این ایام صبر کنیم تا بعد یه جشن بگیریم برات تا اون موقع بزرگتر میشی بهتره.... ...
27 فروردين 1391

بالاخره پسرم اومد خونه

سلام گل مامان   بالاخره آوردیمت خونه البته با رضایت شخصی مرخصت کردن آخه امروزم گفتن که مرخص نیستی و باید بستری باشی ما هم با یه دکتر دیگه مشورت کردیم و اون دکتر گفت که رضایت بدیم و ببریمت پیشش و ما بعد انجام دادن کارهای اداری بیمارستان با کلی نگرانی بردیمت پیش آقای دکتر معتمد متخصص نوزادان و کودکان اون هم با انجام معاینه روی تو گفت که پسرت سالم سالم و کار بسیار بسیار درستی کردید که رضایت دادین وزنت ۷۰۰ گرم کم شد مامانی آخه وقتی به دنیا اومدی ۳.۴۰۰ بودی اما الان ۲.۸۰۰زیزم  الاهی مامان فدات بشه که حاضر نیست یه خال موت کم شه باز هم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که سالم سلامت اومدی پیش ما............ الهی هیچ بچه ای م...
23 فروردين 1391

4روزه شدی گل مامان

سلام فرشته ی کوچولوی من    امروز مامان و بابا دوباره اومدن دیدنت البته دیشب هم ساعت ۸ بابائی اومد پیشت گفتن که اکسیژن رو قطع کردن و الان شرایط عادی وقتی این و گفت انگار دنیا رو بهم دادن خیلی آروم شدم تا امروز صبح که دیدمت البته برای چند ثانیه اونم از پشت شیشه خدا رو شکر حالت خوب بود گفتن که برات شیر بیارم تا ببینن که می پذیری یا نه   .این رو بدون که خیلی عزیزی خیلی................................................... دوست دارم دوست دارم دوست دارم فرشته ی کوچولوی من ...
20 فروردين 1391

ملاقات پسرم

سلام پسرک نازم   الهی مادرت برات بمیره و این روز هات رو نبینه دیشب نتونستم بخوابم این روزها فقط شبم و روز می کنم تا بتونم صبح تو رو ببینم صبح امروز ساعت ۹ با بابائی اومدیم بیمارستان از پرستار حالت رو پرسیدم گفت که خدا رو شکر بهتر شدی اکسیژن دستگاه رو کم کردن به احتمال زیاد تا فردا قطع می کنن ازشون خواستم تا بیام تو اما نزاشتن ازشون خواهش کردم که حداقل از پشت شیشه بزارید با کلی ناز قبول کردن پشت شیشه رفتم پرستار تا پرده رو کنار زد نتونستم جلو اشکام رو بگیرم و شروع کردم به گریه کردن رو چشمات پارچه گذاشته بودن تن دست و پاهات سرم بود ازشون پرسیدیم اگه بهتر  اینا چیه گفت که یه کمی زردی گرفته برای پیش گیری داریم کنترلش می...
19 فروردين 1391

تولد آقا بهراد ما

بالاخره پسر ما به دنیا  اومد   چهارشنبه شب شد کلی کار داشتم آخه فردا پسرم می خواست بیاد کار هام رو انجام دادم غروب رفتم خونه مامانی مژگان تا قبل ساعت ۷ یه شام سبک بخورم بعد خوردن سوپ زود رفتیم خونه تا یه دوشی بگیرم و استراحت کنم  البته انقدر فکرم مشغول بود که تا صبح نتونستم بخوابم تا اینکه بالاخره ساعت ۶ از جام بلند شدم و سرم رو با کار مشغول کردم تا شاید زود تر بگذره ساعت ۷:۳۵ من و بابائی رفتیم دنبال مامان مژگان تا با هم بریم بیمارستان ۸ صبح رسیدیم و منتظر دکتر موندیم تا ساعت ۲بعداز ظهر که صدام کردن و من و به اتاق عمل بردن خانم دکتر امپول بی حسی رو بهم زد و کار رو شروع کرد ولی من کم و بیش همه چیز رو حس می ...
18 فروردين 1391

پایان در انتظار نی نی داره نزدیک میشه

سلام پسرک مامان   روزها و هفته ها و ماه ها با تمام سختی ها و شیرینی هاش  گذشت و انتظار نی نی ما داره تموم میشه.....  پسرک نازم اگه بدونی که چقدر نگرانتم امید وارم مامانی تو این ۹ ماه تونسته باشه خوب ازت محافظت کنه... دلم می خواد صحیح و سالم بزارنت تو بغلم و من فقط نگات کنم و ببوسمت اون لحظه میشه زیبا ترین و قشنگترین لحظه ی زندگی من و دعا می کنم و خداوند میخوام به حق عظمت و بزرگیش این فرشته های کوچولو رو تو دامن اون هایی که آرزوی داشتنش رو دارن بذاره  آمین فکر کنم این آخرین یادداشت قبل به دنیا اومدنت باشه و سعی می کنم که هر موقع وقت کردم عکس فرشته ی کوچولوم رو بذارم و از سلا...
15 فروردين 1391

هفته 39 و آخرین معاینه

سلام به زیبا ترین فرشته ی دنیا   امروز ۱۴ فروردین و ما دیروز ۱۳ بدر ۹۱ رو به خوبی پشت سر گذاشتیم خیلی خوش گذشت فقط جای پسر مامان خیلی خالی بود من و بابائی به خاطر شرایط من تو این روزهای آخر با مامان و بابای من رفتیم چون مامانی نمی تونه رو زمین بشینه... برای همین هم  آقا فدایان جویبار ۲ تا ویلا گرفت و ما با عمه اینا رفتیم چون اونا هم یه مسافر کوچولو تو راه دارن و اون مسافر کوچولو که در آینده دوست شما میشه یه دختر کوچولو نازه..... و خلاصه این که امروز دوباره برای اینکه هم من و بابائی و هم اینکه همه واسه اومدن قشنگترین پسر دنیا عجله دارن من و بابائی رفتیم بابل دکتر  خانم دکتر هم که وقتی من و دید فهمید که می...
14 فروردين 1391