بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

چال سیو(آب پری)

اینم یه پست جا مونده از اولین هفته مهر ماه که جمعه 4 مهر رفتیم آب پری روستای چال سیو ویلای (عمو محمود بابائی) که بسیار آب و هوای خوبی داشت و خیلی بهمون خوش گذشت.... یک شب هم مهمونای عزیزی داشتیم(دوستای مامانی) خاله مهسا و خاله زهرا با آقاشون که شام اومدن پیشمون و خیلی خوش گذشت... ...
16 مهر 1393

بوی ماه مهر...

    باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازیهای راه مدرسه بوی ماه مهر، ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه از میان کوچه ها ی خستگی می گریزم درپناه مدرسه باز می بینم زشوق بچه ها اشتیاقی درنگاه مدرسه زنگ تفریح و هیاهوی نشاط خنده های قاه قاه مدرسه باز بوی باغ را خواهم شنید از سرود صبح گاه مدرسه روز اول لاله ای خواهم کشید سرخ برتخته سیاه مدرسه سلام پسرخوشگل من 2 سال و 6 ماهگیت مبارک معذرت می خوام که چند وقته که دیر به دیر آپ می کنم آخه به دلایل خوب و بدی فرصت پیش نمیاد ودلم می خواد الان بیشتر در کنار تو و با تو وقت بگذرونم چون حس می کنم الان بیشتر به من احتیاج داری و این روزا خیلی بازیگوش شدی و همش دلت می خواد با هم ...
14 مهر 1393

سفرنامه تهران و کرج...

سلام به یکی یه دونه ی خودم که عزیـــــــــــــــــــــــز مامان و باباشه و با وجودش زندگی مامان و بابا رو شیرین و شیرین تر کرده... امسال با وجود کار بابائی تو اوائل تابستون نتونستیم مسافرت بریم و برای همین تعطیلات ما تازه شروع شد و اینجوری شد که در نبود بابائی رفتیم چند روزی تهران خونه خاله شیرین (خاله ی مامانی)و بعد 2روز رفتیم کرج جاده چالوس ویلای خاله مریم (خاله ی مامانی)که خیلی خیلی خوش گذشت و کلی با روژین و نیلوفر و محمد طاها بازی کردی و تمام روز رو یا توی باغ بودی یا استخر و بهتر از همه هوای سرد اونجا بود که واقعا لذت بخش بود و جای بابائی که زائر خونه ی خدا بود خیلی خالی بود و حسابی این روزا دلتنگشیم ...
5 مهر 1393

شهریور هم آمد...

کاردستی پسر من که خیلی برام ارزشمند و جالب بود و خیلی دوسش دارم  دیروز که داشتی باز می کردی یهو اومدی و پیشم اینو بهم نشون دادی و گفتی مامانی این ورزشکاره و من قربون اون هوشت برم که رول رنگت رو تن مدادرنگیت وصل کردی و دنبل ساختی و جالب این بود که ژستشم می گرفتی   اینجا هم دوره ی مرداد ماه مامانی با بچه های دانشگاهشونه که اینبار خونه ی خاله الناز بودیم و کلی خوش گذشت و هانیه جون خواهر خاله الناز این تل رو گذاشت رو سرت و تو هم خیلی خوشت اومده بود و خیلی بهت می اومد اینجا هم جمعه شبه که با مهیار جون و خاله فاطمه اینا رفتیم شهربازی و شمام کلی وسیله سوار شدی با مهیار و کلی کیف کردی ...
9 شهريور 1393

تولد خاله آزاده و ماهگرد29

  سلااااااااااااااااام به پسر خوشگلم و دوستای گلم بالاخره ما اومدیم و تونستیم یه پست جدید بذاریم آخه اینبار اصلا تقصیر من نبود و نی نی وبلاگ مشکل داشت البته من اینجور فکر می کردم که امروز متوجه اشتباهم شدم که مشکل نی نی وبلاگ نبود مال مرورگرم بود که عوضش کردم و خدا رو شکرمشکل حل شد حالا بریم سراغ این چند وقت که نبودیم و اتفاقاتی که افتاد  اول از همه اسباب کشی اماما و ابابا بود البته بهراد جون اینجوری بابا بزرگ مامان بزرگش رو صدا می کنه یعنی بابا و مامان بابائی که خلاصه خونه سازی شون تموم شدو رفتن خونه ی خودشون و ما هم این چند وقت مشغول خرید اسباب اساسیه خونه ی جدیدشون بودیم که بالاخره تموم شد و خیلی هم قشنگ  که ...
9 شهريور 1393

چهارمین سالگرد ازدواجمون در کنار تو و فرشته ی نازنینم

از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و در شاديها را به كامم شيرين تر كردي با تو بودن برايم بهترين لحظات زندگي است ومن وجود پر مهر و سرشار از عشق تو را در كاشانه قلبم به وضوح ميبينم ومي دانم با تو ميشود به خدا رسيد سالگرد ازدواجمون مباركـــــــــــــــ...   دوستای گلم عید سعید فطر بر شما مبارک و دلم می خواد تو این عید قشنگ سلامتی خانواده هامون و بخصوص بچه هامون رو بخوام اینم سوپرایز بابایی برای من ....."ممنونم عزیزم"  سالگرد ازدواجمون با خاله های من رفتیم باغ بابائی که واقعا تو این فصل خیلی قشنگ و دیدنی و واقعا لذت بخشه و تو ه...
5 مرداد 1393