فعالیت های 20ماهگی بهراد من

وای که دلم قدر یه دنیــــــــــــــــــــــــــــا براتون تنگ شده و بود و این روزها شدیدا درگیر مسائل مختلف خوب بد بودیم مهمونی رفتن و مهمونی دادن و مریض شدن بهراد و ....خلاصه اینکه همه ی اینا دست به دست هم داد تا ما تو این چند روز پست جدید نذاریم و اینم بگم که خودم کلی عذاب وجدان داشتم واسه این تاخیر بزرگ و ممنونم از دوستای گلم که جویای احوالمون شدن غیبت من باعث نگرانیشون شد 

و حالا آقا بهراد ٢٠ماهه ی مامان:

عاشق فوتبال بازی کردن که این روزا واقعا داره تو این بازی حرفه ای میشه و خیلی جالب که حتی برگردون هم می زنه و تو خونه و هر جای دیگه دنبال توپ های خودشه و به توپ همون توپ میگه....

عاشق دستگاه تنتاک تا تبلیغات تنتاک میاد می دوئه میره جلو تلویزیون و وقتی تموم شد میره تنتاک می زنه (و بیشترین استفاده رو بهراد می کنه)

دیگه تقریبا اسم های هر شخصی رو می تونه بگه حالا با کمی تغییر مثلا: به امیر محمد(پسر عمه ی بابائی ) می گفت *امیر ممد* ولی چند روز پیش که رفته بودیم خونه ی جدیدشون داداش امیر محمد امیر صداش کرد به ثانیه نکشید که ضبط کردی با کلی قر گفتی:*امیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر * ما یعنی کلی خندیدیم و اینم بگم که خیلی امیر محمد رو دوست داری به اندازه ای که وقتی داریم از کوچشون رد می شیم متوجه می شی و صداش می کنی البته دم در هر خونه ای میری می فهمی داری کجا میری مثلا دم در خونه ی بابا(حسن) می رسی می گی *عمو* دم در (خونه بابامجید ) می رسی میگی *آداده*

تفنگ بازی دوست داری و اگه تفنگت هم دم دستت نباشه با دستت نشونه می گیری و مارو مثلا می کشی و صدای تفنگ هم در میاری

کلمه ی رفت رو کاملا درک می کنی و می گی *رفت*و البته *اومد* هم بلدی

به محمد طاها میگی *ممدتا*خیلی بامزه صداش می کنی

به عمه ناهید بابائی میگی *عم*

به علیرضا میگی *علیجا*

به سینا میگی*اینا*و خیلی جالبه تا سینا رو می بینی می دونی نیلوفر خواهرشه و ازش می پرسی *نانو کو؟*

اگه بهت بگیم بهراد جان لباست چقدر قشنگه می خندی به لباست نیگا می کنی و بهش دست می زنی و خوشحال می شی

بهت می گم مامانی حموم میری چیکار می کنی *میگی آب بازی . نانو* نانو یعنی همون رنگ انگشتی

بهت میگم بهراد مامانی داد بزن اولش می خندی بعد قیافت رو جدی می کنی داد می زنی

یاد گرفتی نماز بخونی البته اینو خیلی وقته یاد گرفتی....

عاشق خواراکی ها شدی مثل:آبمیوه- بستنی-چیپلت-پاپ کرن پنیری- پاستیل-کاکائو- صبحانه پیکوتک البته بدون شیرش و خلاصه کلی با دیدن اینا ذوق می کنی و بابائی بد عادتت کرده همشو برات می خره تا تو خونه بهت جایزه بده و تو هم عاشق این کاری....(البته منم سعی می کنم اونائی که برات ضرر کمتری دارن بهت بدم) و صبح ها برات سالاد میوه و تخم مرغ و مغز آجیلو سیب زمینی برات می یارم و تو هم همه ی اینا رو دوست داری البته مقدار غذات خیلی زیاد نیست و از هر چیزی کمی می خوری و بعد این چند وقت که ٢بار پشت هم سرما خوردی و دندون در آوردی کمی لاغر شدی عزیز دلم...

وقتی می خوای خودت رو برام لوس کنی الکی صدای گریه در میاری که اگه یکی ندونه باورش می شه

و دیگه اینکه این روزا دارم با توالت فرنگی آشنات می کنم تا یواش یواش پوشک رو ازت بگیرم البته الان زوده و ٤ماهی وقت داری ولی تو هم عاشق صندلیت شدی و دوست داری باهاش بازی کنی و منم مجبورم غایمش کنم تا نبینیش...(فعلا فقط تو اتاق به عنوان صندلی ازش استفاده می کنی)

حالا بفرمائید عکس:

اینم جایزه ی یه پسر خوب که واسه بیرون رفتن حاضر شده

اینجا داری پاستیلی که گازش زدی نصفش کردی رو دوباره به هم می چسبونی(فدات بشم الهی من)

اینجا هم یه صبح قشنگ دیگست که برات گندمک ریختم تو کاسه که بخوری بقیه گندمک رو گذاشتم اون سمت که اگه تمومش کردی برات بریزم که بعد ٢ دقیقه که اومدم دیدم بــــــــــله گرفتی کلش رو روی مبل خالی کردی 

اینجا هم رفتی تو چادرت خوابیدی داری بازی می کنی منم از بالای پنجره ی خونت دارم ازت عکس می گیرم(وروجک یکی یه دونه ی خودمی دیگه)

اینم یه عکس کاملا حرفه ای در موقع شوت کردن یکی یه دونه ی خودم و چندتا عکس با چندتا از توپ هات:(قربون اون شوت کردنت برم الــــــــــــهی مـــــــــــــــــــادر)

اینجا توپت افتاده اون بالا توی وروجک هم رفتی اون بالا توپت رو بگیری

اینم صندلی پادشاهی وروجک من که البته تا حالا استفاده نشده فقط محض آشنائی....

چندتا عکس با مزه از قبل با گوشیم گرفتم برای دیدنش بیاید ادامه ی مطلب