21ماهگی
به که گویــم که تو منزلگه چشمان منــــی
به که گویــم که تو گرمای دستان منــــی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من
به که گویــم تو باران زمستان منــــی ...
یکی یه دونه ی من 21ماهه شده
٢١ماهگیت مبارک عزیز دل مـــــــــادر امشب داشتم به عکس های چند ماه پیشت نگاه می کردم واااااای که چقدر زود گذشت عزیز دلم این روزا کمی بیشتر به هم وابسته شدیم و وسط بازی میای تو بغلم ودستات رو دور گردنم حلقه می کنی و منو می بـــــوسی واااای که چقدر ضعف می کنم واسه این لحظه.....
عــــــــــــــــــاشقتم و عــــاشقانه دوست دارم تو خواب و بیداری به تو فکر می کنم و برای لحظه لحظه از زندگیت برنامه ریزی می کنم و این شده دغدغه ی این روزهای من .
اینم عکس های امروز صبح که مثل همیشه بازی کردیم و نقاشی ...
اینجا عشقم داره به خاطر رفتم باباش گریه می کنه...."قربونت بشم الـــهی که طاقت دیدن اشکات رو ندارم"