32ماهگی در پاییز...
امروز نیمه پاییـــــز است.
سازت اگر عشق بنوازد
همه خلقت خواهند رقصید
زبانت اگر شیرین باشد
همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد
قلبت دریای رحمت باشد
همه در آن جا خواهند گرفت
پس عشق را بنواز
با زبان شیرینت بخوان
و با قلبت پذیرا باش....
سلام عـــــــزیز دلم
32ماهگیت مبارک عشقم
اینبار هم اومدم تا برگی دیگر از خاطراتت رو ثبت کنم
پنجشنبه با خاله های مامانی رفتیم باغ بابائی و اینبار مهمون ما بودن و از بابا شیرینی گرفتن و خلاصه این بهانه ای بود برای دور هم بودن و خوش گذروندن تا غروب کلی بازی کردی با بچه ها و بعد هم جوونا همه رفتیم پینتبال که البته من عکاس بودم و شما وبابا و هاله جون و خاله بهار و روژین جون تماشاچی .تو هم همش می گفتی منم تفنگ می خوام و منم با هزار ترفند تونستم قانعت کنم
شب جمعه با عمو علی اینا رفتیم رزابیانکو خیلی خوش گذشت و غذاش هم عالی بود و تو هم کلی شیطونی کردی....
اینجا هم رفته بودیم همه حلیم هم بزنیم ساعت 11 رفتیم فریدونکنار خیلی عالی بود بارون نم نم می بارید و دیگهای حلیم هم رو آتیش گذاشته بودن و خیلی جالب بودو منم هم زدم و واسه سلامتی همه ی دوستای گلم و پسر نازم دعا کردم...