روزی که فهمیدم تو وجود داری...
سرت را میبری سمت خدا ! تا نهایت آسمان را نگاه میکنی ! نمیدانی که او از تو به او نزدیک تر است ! به او یی که هنوز هیچ نشده ، شده همه چیزت ! همه ی زندگی ات ! مادر شده ای ! مادر !
دوباره پاکت دیگری به دستت میدهند ! با شوق بازش میکنی ! مضطرب نیستی ! خوشحالی ! همسرت حواسش به رانندگی ست ! با اشتیاقی کودکانه عکس مبهم و سیاه و سفیدی را که ضمیمه شده به برگه ای سفید رنگ نشانش میدهی ! با خنده میگویی : نگا کن ، نگا کن ! عکس شو ببین ! چه خوشکله ! همسرت لبخند میزند ! بعد با صدای بلند میخوانی :
حاملگی با یک جنین زنده ، دارای حرکات و ضربان قلب طبیعی ...
رشد BPD , CRL , .....
سن حاملگی ....
مایع آمینوتیک
پلاسنتا
دوباره به عکس درهم و برهم نگاه میکنی ! تمام رنگهای طیف سیاه تا سفید برایت معنا پیدا میکنند ! زیباترین عکس رنگی ست که تا به حال دیده ای !!! عکس را به سینه میچسبانی و به روبرو نگاه میکنی ! لبخند میزنی ! لبخند همسرت خیلی وقت است که محو شده است ! ولی تو دلت میخواهد تا آخر دنیا لبخند بزنی ! مادر شده ای ! مادر !