سومین سالگرد عروسی مامان و بابا
همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی
خوب من برای توصیف مهربانیهایت واژهها یاری نمی دهند ، چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد …
عزیز دلم 89.05.05 سالگرد عروسی من و بابائی بود و حالا دومین سالیه که این روز قشنگ رو داریم با تو فرشته ی کوچولومون جشن می گیریم و امسال تصمیم گرفتیم برای تو هم هدیه بگیریم اینم هدیه ی آقا بهراد
هدیه ی بابائی هم بعدا می فهمید.......
و دیگه اینکه فعالیت های شما تو این ماه که فوق العاده شدی :
عاشق میوه ای مخصوصا شلیل و سیب خیلی دوست داری
وقتی میگیم بهراد موش شو قیافت رو این جوری می کنی:(که ناخداگاه میایم به سمتت و محکم اون لبای خوشگلت رو می بوسیم)
وقتی میگیم بهراد جان بوس می فرستی واسه ما؟ این شکلی میشی اونم با چه صدایی:
و وقتی میگیم چشمک بزن این شکلی میشی:
قربون اون چشمای نازت
و از یه حادثه ی بد برات بگم که مال چهارشنبه قبل بود که ما خونه ی مامانی مژگان اینا بودیم که شما طبق معمول داشتی وروجک بازی در می آوردی که یهو زمین خوردی و سرت خورد به میز جلوت که چشمت روز بد نبینه که دیدم پشت ابروت خون میاد و چشمت به طور وحشتناکی باد کرده اگه بدونی من چه حالی بودم به اندازه ای حالم بد بود که فقط گریه می کردم سریع حاضر شدم و با بابائی بردیمت درمونگاه که ساعت 11 شب بود و دکتر با دیدن ابرت گفت باید بخیه شه و من حالم از اونی که بود بدتر شد و گفتیم راهی غیر بخیه نداره آقای دکتر هم گفتن یه پمادی هست که به جوش خوردن زخم کمک می کنه که خیلی هم کمه خلاصه ما هم اون موقع شب رفتیم دنبال پماد که همین طور که خودتون و من می دونیم که ما در مورد دارو در کشورمون ضعف بزرگی داریم پیدا نشدو اون موقع شب به شهرهای اطراف رفتیم و خلاصه این که موفق شدیم و خدا رو شکر به خیر گذشت و الان بعد یک هفته تقریبا خوب شده.....(اون شب بعد خوابیدنت کلی گریه کردم عزیزم)
خدا از چشم بد دورت نگه داره عزیز مامان