عید قربان مبارک پسر دردونه ی من...
عید قربان مبارک
عیدت مبارک پسرکوچولوی من ...
عید قربان مبارک
خدایا قسمت می دهم هر لحظه کمکم کنی تا نفسم را
به قربانگاه درگاهت عرضه کنم و تو قربانی شدن و نلرزیدن و نلغزیدن را عنایت فرما
عید سعید قربان مبارک
عیدت مبارک پسرکوچولوی من ...
الهی مادرت بمیره آخه دیروز واکسن پایان ١٨ماهگیت رو زدی و هر دوتا دستت رو واکسن زدی حسااااابی این واکسن لعنتی اذیتت کرد به حدی که دست چپت رو حرکت نمی تونستی بدی و همش می گفتی (مامان درده....)الهی من برات بمیرم که درد کشیدنت رو نبینم اما خدارو شکر تب نکردی و فقط بی تابی می کردی و بهانه می گرفتی...
حالا بگذریم...امروز عید قربان بود و همه دور هم جمع می شن و این سنت قشنگ رو انجام میدن یعنی قربانی می کنن و ما صبح این روز قشنگ رفتیم خونه بابابزرگ بابائی که همه اونجا جمع بودن و بساط کباب و کباب خورون راه انداخته بودن و تو هم خدارو صد هزار مرتبه شکر دستت بهتر شده بود و بی قراری هات کمتر و اونجا کلی با طوطی پسر عموی بابائی بازی می کردی و کلی ذوق کرده بودی و بهش می گفتی "جو جو" (قربون اون جوجو گفتنت که انقدر حیوون ها رو دوست داری)تازه با گوسفند هم بازی کردی و خلاصه حسااااابی خوش گذروندی..
اینجا بغل نفیسه جوون دختر عموی بابائی هستی....
اینجا هم بغل بابابزرگ بابائی هستی...
پسر هنرمند من تا ببینه در حمام بازه منو صدا می کنه رنگ انگشتی هاش رو نشون میده و به رنگ انگشتی میگه: ماما "نانو"بیده - منم که معلوم پاهام سست میشه و تندی برات میارم تا بازی کنی..