بهراد به کوه می رود...
معذرت می خوام گلم که این روزا با تاخیر مطلب می نویسم .....
آخه مامامی این روزا خیلی سرم شلوغه:پنجشنبه بعد پختن آش پشت پای پدرجون و مادر جون با خانواده یبابا مجید رفتیم رویان ویلای عمو محمود (عموی بابا مجید) همه اومده بودن و جمعمون حساااابی جمع بود هوا انقدر سرد بود که لباس گرم تنت کردم آخه ویلاشون بالای کوه بالاتر از آبشار آب پری بود و اون شب بعد اینکه تو لالا کردی تا دیر وقت با پسر عمو ها و دختر عموهای بابائی رفتیم بیرون آتیش روشن کردیم و دور آتیش کلی خندیدیم و حرف زدیم خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت تا بعد از ظهر جمعه بودیم و بعد راه افتادیم سمت خونه ...
و شنبه دوره ی دوستای دانشگاه من بود دوتایی برای ناهار رفتیم خونه ی دوست مامانی زینب جووون که حسابی تو زحمت انداختیمش و اونام کلی باهات بازی کردم و قربون صدقت رفتن و در آیندهی نزدیک زینب جووون هم داره مامان میشه و یه دوست جووون داره برات میاره.....
راستی ٢تا خبر خوش اول اینکه نی نی فاطمه جووون دختر خاله ی مامانی جمعه ٩١.٠٧.٢٨ به دنیا اومد و اسمش محمد طاها که ایشاالله واسه مامان و باباش خوش قدم باشه.....
و دوم اینکه خانم پسر عموی بابائی زهرا جووون باردار ......
یعنی دوست جوووونات دارن زیاد میشن تا با هم همبازی بشید در آینده.....
و از امروز بگه که ٢تایی تنها بودیم که تصمیم گرفتم ببرمت حمام و بعد حمام ازت کلی عکس گرفتم که برای مامانی مژگان و بابائی بزارم.....