اولین عید قربان....
امسال اولین سالی بود که تو عید قربان تو در کنار ما هستی و عید ما رو زیباتر کردی همون طور که زندگی ما رو با اومدنت قشنگتر و شیرین تر کردی عزیز دلم............
عشق مامان عمر مامان عیدت مبااااااااااااااااااااااارک
اینم سوپرایز بابائی برای مامانی که شب عید قربان بهش داد و مامانی رو مثل همیشه غافلگیر کردو دست بابائی مهربون درد نکنه و الهی سایش سالیان سال رو سرمون باشه
امروز عید قربان بود و طبق سنت باید تو چنین روزی قربانی کرد و بابا بزرگ بابائی قربانی کرد و ما همه اونجا جمع شدیم شما هم کلی خوش تیپ کرده بودی و حسابی دل همه رو بردی خلاصه تا غروب اونجا بودیم کلی خوش گذشت و غروب رفتیم پیش خاله جووووونا چون تنها بودن آخه امسال بابائی نبود تا خودش قربونی کنه و اونا تنها بودن
ساعت ٨:٣٠ هم با بابائی و دوست جونت آقا مهیار و مامان و باباش رفتیم لب دریا پیاده روی که حسابی خوش گذشت و قراره از این به بعد تقریبا هر شب این کار رو بکنیمو امشب جالبیش این بود که کالسکه نبردیم و تمام مدت زحمت نگه داشتن شما و آقا مهیار افتاد گردن بابا جوناتون که کلی بابت این موضوع خندیدیم و قراره دیگه از فردا شب کالسکه ببریم
اینم پسر خوش تیپ من که آماده شده تا بره پیاده روی.....
اینم عکسای چند روز قبلت که در حال بازی کردن ازت گرفتم
و در آخر اینم هنر نمایی چند روز قبل مامانی که واسه مهمونی مامان اختر درست کرد
البته بعدن ظرفش عوض شد و با خامه تزئین شد.....