ماهگرد زهرا ناز....

سلام عشق مامانی ....

همون طور که میدونی دیشب ماهگرد زهرا ناز بود همگی خونه مامانی مژگان اینا بودیم یه جشن کوچولو گرفتیم و کلی خوش گذشت و این طوری این خانوم کوچولو ۴ماهگی رو به پایان رسوند....

                   ۵ماهگیت مباااااارک عزیز خااااله........

بعدشم همه بعد یه شب خوش به سمت خونه راهی شدیم که من یهو یادم اومد که شیر خشک شما تموم شده واسه همین هم رفتیم داروخونه که دیییییییییدیم بللللللللللللللللللله : نان۲ موجود نمی باشد وقتی بابائی گفت باورم نشد فکر کردم داره شوخی می کنه ولی کاملا جدی بود خلاصه رفتیم یه داروخونه دیگه دیدیم اونجام ندارن  و من کلی دلشوره گرفتمو همین لحظه یه آقایی اومد و گفت که من همه جا رو گشتم اما اینجا ندارن برید فریدونکنار شاید داشته باشن حالا فکر کن ساعت ۱۲ شب باید بریم یه شهر دیگه تا شیر خشک تهیه کنیم (خیلییییییییییییی جالب انگیز)خلاصه حرکت کردیم به سمت فریدونکنار بابائی رفت داخل داروخانه اما وقتی برگشت دیدم دست خالیه و من دوباره نگران تر بللللللللللللللللللللللللللله شهر فریدونکنار هم تمام کرده بود و ما رفتیم به سمت امیرکلا اولین داروخانه ی شبانه روزی بابائی وایستاد و خدا رو صد هزار مرتبه شکر اونجا داشتن(حالا نمی دونم چطور شد که اونجا داشتن یا بچه هاشون همه شیر مادر می خورن یا اصلا اونجا شیر خوار نداره) بابائی هم وقتی دید اونجا دارن به آقاهه گفت چندتا داری اونم گفت ۱باکس دارم بابائی گفت همش رو می خوام ولی اقاهه وقتی رفت تو انبار ۶تا بیشتر نداشت البته ببلاک۲ هم داشت که یکی امتحانی گرفتیم که ببینیم بهت می سازه یا نه!!!!(( البته اقاهه گفت ببلاک کمتر پیدا میشه تا نان۲ )) و خلاصه ساعت :۱:۳۰ موفق شدیم و به خونه برگشتییییم....

اینم عکسای شما در حال بازی کردن با اسباب بازی هات:

عکس های ماهگرد زهرا ناز هم تو همین پست بعدا اضافه می کنم