بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

سالگرد عقد من و بابائی...

1392/2/12 17:29
1,355 بازدید
اشتراک گذاری

از خدا ممنونم برای همه چیز:

برای این که با تو هستم و در کنار تو بهترین ها رو دارم برای این که به من فرشته ای داد که با او مادر بودن را احساس کردم و این زیباترین اتفاق زندگی من وقتی بود که خدا تو را به من داد و بعد آن لحظه ای بود کهتو مرا مادر نامیدی.....

دیشب سالگرد عقد من و بابائی بود و بازم اون منو سوپرایز کرد آخه من فراموش کرده بودم و اون دقیقا یادش بود صبح وقتی از بیرون اومد با گل وارد شد و بهم تبریک گفت و این خیلی برام با ارزش بود (ممنونم عزیزم برای همه چیز ) 

و دیگه اینکه امسال مصادف شد با روز مادر که امسال رو از سال های پیش قشنگ تر کرده بود  و غروب اون روز رو رفتیم بابل و کلی کادو خریدیم و برای جبران کار بابائی یه کیک خریدم تا شب یه جشن کوچولو بگیریم خونه ی مامانی مژگان اینم یک عکس از اون شب:

و امروز روز مادر بود و برای همین رفتیم خونه ی عزیز جون_(یعنی مامان بزرگ من )ناهار اونجا بودیم و تو اونجا کلی شیطونی کردی آخه اونا حیاط داشتن و تو هم از اونجا که تازه بابائی برات یه کفش خریده بود رفتی حیاط و کلی این طرف و اون طرف دویدی و آب بازی کردی و با بابا مجید برای اولین بار با پاهای خودت قدم زدی و رفتی تو کوچهزبانو خلاصه کلی کیف کردی....

 

اینم بهراد من با عینک مامانش که گذاشته چشمش و اصلا بهش دست نمی زنه :

اینجا هم داری از دست بابا مجید فرار می کنی: 

بعدشم رفتیم خونه مامان اختر تا روز مادر و روز معلم رو تبریک بگیم و بعد اون هم با هم دیگه رفتیم خونه ی مامان بزرگ بابائی و اونجا همه ی عمو های بابائی رو دیدیم و شب هم برای شام رفتیم خونه ی مادر جون من و خلاصه شب ما این چنین به پایان رسید .

اینا هم هدیه هایی بود که چند روز پیش من و بابائی برات خریدیم و قرار از این به بعد بن بن بن مقدماتی رو باهات کار کنم

البته الان چند وقتی میشه که این حلقه ها رو باهات دارم کار می کنم الان دیگه بازی با اون ها رو تقریبا یاد گرفتی عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)