بهانه ای برای با تو بودن...
سلام به مرد کوچک خودم که هر روز برات هزاران آرزو داریم و از ثانیه به ثانیه با تو بودن داریم لذت می بریم و بزرگ شدنت رو دارم به عینه می بینیم و چقدر لذت بخشه به اندازه ای که فکر نکنم بالاتر از این لذتی برای من و بابائی وجود داشته باشه ...
کلماتی که بتونه عشق مارو به تو وصف کنه انقدر بزرگه که نه به اندازه ی زبان ماست نه به اندازه ی این صفحه ی وبلاگه که بشه تایپش کرد فقط فقط تو قلب ماست....
بهرادم عمرم زندگیم دوستت دارم و همیشه سعی کردم برات بهترین باشم نمی دونم تا چقدر موفق بودم اما اینو می دونم که با تمام عشقی که بهت دارم برات تلاش می کنم امروز وقتی خواب بودی بهت نگاه می کردم و لذت می بردم از این که خدای مهربون تو فرشته ی ناز رو بهم داده شکرش می کنم و میگم "خدایا ازت ممنونم"
حالا از فعالیت های این ماهت بگم:
که قشنگترینش که من عاشقشم اون بوس های آب دارته که صدادار شده و وقتی میگم مامانی رو ببوس میای پیشم و یه بوس خوشگل می کنی که بعد من این شکلی میشم :
از نه گفتن هات بگم که کاملا این جمله رو درک می کنی و وقتی از چیزی خوشت نیاد قاطعانه می گی نه.........
و وقتی هم که چیزی رو بخوای میگی بیده یا همون بده ی خودمون .
وقتی می خوام برات غذا درست کنم میگی بغلم کن و عاشق اینی که تماشا کنی آشپزی کردن رو...
وقتی آب بخوای می گی آبیده یعنی همون آب بده ی خودمون
وقتی جائی میریم می خوای ببینی حواسم به شماست یا نه هی میای میگی:
بهراد: ماما ماما
من می گم: جانم عزیزم
بهراد: تبتن نتی بیتاذبیاات تبیترت......
یعنی مثلا داری با من حرف می زنی ...
فعلا همین ها یادم بود هر وقت یادم اومد بازم اضافه می کنم