اولین عید عشق مادر....
بهار اومد و با خودش نوید شادی سرزندگی آورد اما با فرق اینکه امسال تورو در کنار خودمون داریم و این باعث شد که امسال عید یه رنگ و بوی دیگه داشته باشه چقدر زود گذشت و چقدر زیبا گذشت امسال .....
و بهار امسال نوید دیگه ای رو می رسونه و اونم یکساله شدن تو فرشته ی کوچولو.......
باورم نمیشه عزیزم که یکسال از اون روز زیبا میگذره یعنی یکسال از بودنت کنار ما یعنی یکسال خوشبخت تر شدن من و بابائی یعنی مرد شدن وروجکمون واااااااااااای که اصلا باورم نمیشه عزیز ماااااادر....
بهار اومد و با خودش نوید شادی سرزندگی آورد اما با فرق اینکه امسال تورو در کنار خودمون داریم و این باعث شد که امسال عید یه رنگ و بوی دیگه داشته باشه چقدر زود گذشت و چقدر زیبا گذشت امسال .....
و بهار امسال نوید دیگه ای رو می رسونه و اونم یکساله شدن تو فرشته ی کوچولو.......
باورم نمیشه عزیزم که یکسال از اون روز زیبا میگذره یعنی یکسال از بودنت کنار ما یعنی یکسال خوشبخت تر شدن من و بابائی یعنی مرد شدن وروجکمون واااااااااااای که اصلا باورم نمیشه عزیز ماااااادر....
اینم سفره ی هفت سین خونه ی مامانی مژگان :
این پست اولین پست سال ٩٢ که می ذارم و عید رو به تو فرشته ی نازم تبریک میگم .....
امسال با مامانی مژگان و بابائی مجید و ٢تا خاله جون ها رفتیم مسافرت حساااااااااااابی خوش گذروندیم و سال جدید رو با گشت و گذار شروع کردیم ...
و از این قرار بود که یک شب قبل سال تحویل رفتیم تهران و یک شب خوابیدن موندیم و فردا صبح به سمت شهر قم حرکت کردیم تا سال تحول را در حرم حضرت معصومه تحویل کنیم ساعت ١٢ رسیدیم تو همراه بابائی رفتی قسمت آقایون و من با مامانی مژگان و خاله جون ها رفتیم قسمت خانوم ها حرم انقدر شلوغ بود که بابائی شما رو برد داخل ماشین و ما سال رو در بارگا ه مقدس ایشون تحویل کردیم قبل تحویل سال دعای توسل رو خوندیم و از خدا در سال جدید توسل گرفتیم و دعا کردیم و اون لحظه خیلی لذت بخش بود و واقعا آرامش خاصی داشتیم و از خدا در سال جدید سلامتی و خوشبختی و سعادت رو خواستم و البته همچنین تو اون لحظه همه ی این ها رو برای دوستای خوبم که تو تک تک لحظات به یاد همشون بودم و این طوری سال ١٣٩٢ رو تحویل کردیم و بعدش اومدم بیرون پیش شما و بابائی و سال جدید رو به ٢تا عشق زندگیم تبریک گفتم و خلاصه اینکه اون شب اونجا موندی و فردا صبح عازم کردستان شدیم چند روزی رو مهمان دوستان کردمون شدیم که هر چی از مهمون نوازیشون بگم کم گفتم اینم از طبیعت زیبای کردستان:
اولین خبر اینکه شما وروجک کوچولوی من به ماشین حساس بودی و ما برای همین قبل مسافرت پیش دکترتون رفتیم و ایشون به شما قطره داد و خدارو شکر با خوردن اون مشکل خاصی نداشتید
اینم عکس وروجک من بعد خوردن جای سس و ماکارونی اونم به تنهایی:
اینم یک عکس جالب از لونه ی یه لک لک در روستای اطراف مریوان:
اینم از کوه اورامان و دره ای که از بالای اون می شد روستای حلبچه عراق رو از اونجا دید
و عکس جالب که خاله آزاده از ما که پشتشون بودیم گرفت که شما اینجا تو بغلم خوابیدی :
اینم خاله جون ها در حال برف بازی:
اینم نون سنتی مریوانی ها واقعا خوش مزه بود:
اینم پسر دوستای کردمون بود که لباسش واقعا با مزه بود خواستم برای شما بخرم اما اندازت نداشتن واسه همین هم کلاه و جلیغه برات خریدم:
اینم که دیگه خودمم معرف حضورتون هستم
اینم وروجک من یعنی کاک بهراد با کلاه کردی که کلی خوشش اومده بود و پشت فرمون می خندید:(الهی همیشه بخندی عشق مامان)
و بعد چند روز صفر کردستان ما به پایان رسید و قرار شد برای٢ روز بریم اصفهان و تو این چند روز از باغ پرندگان و سیتی سنتر و... دیدن کردیم که باغ پرندگان واقعا دیدنی و قشنگ بود فقط کمی شلوغ بود و شما تو شلوغی روسری خانوم ها رو می کشیدی و همش داشتیم خجالت می کشیدیم و عذر خواهی می کردیم
و یکی از اتفاقات قشنگی که تو مسافرت رخ داد کلمات جدید یاد گرفتن و راه رفتن و دندون ٣ و ٤و ٥ رو در آوردن بود کلمات جدید مثل : الو البته همراه با اشاره دست و بردن دست کنار گوش - بله گفتن - لی لی حوزک کردن با دست - نی نی گفتن (آخه به زهرا ناز میگی نی نی)..(قربون حرف زدنت بشم الهی)
و خلاصه بعد ١٠ روز مسافرت برگشتیم شمال تو این مدت به طور بسیار فشرده مشغول عید دیدنی شدیم و یکی از اون عید دیدنی ها تولد روژین جون بود و اینم از عکس های اون روز :
اینم خوابیدن عشقم بعد کلی شیطنت :
ایشاالله عکس های ١٣ به در رو تو پست بعدی براتون میذارم...........