زنبور کوچولوی من...
وااااااااای که چه زود دیر شد
امروز وقتی اومدم تا یه پست جدید بذارم و همون موقع وقتی به تاریخ آخرین پستم نگاه کردم فهمیدم 10روز ازش گذشته و این واقعا بعید بود.....آخه تو این چند روز هر کاری می کردم فرصت پیش نمی اومد خدائیش نمی دونم چرا!!!
حالا بگذریم بهتره بریم سراغ عکس ها :
این عکس بابائی و زنبور کوچولوی منه به نظر شما شبیهه منه یا باباش؟!!آخه هر کی یه چیزی میگه ما که نفهمیدیم...................
شروع یه صبح خوب اینجوریه که میری حموم رنگ بازی و بعد یه حموم داغ و بعدشم حسااااابی خوش تیپ می کنی
اینجا هم داری خودت رو برام لوووووس می کنی (چون می دونی برات ضعف می کنم)
این عکسابیانگر فعالیت های این ماهته:
وقتی میگم زبونت کو ؟
بهم نشون می دی
وقتی میگم دندونات کو؟
می زنی به هم و نشونمون میدی
وقتی میگم لبات کو؟
لبات رو قنچه می کنی نشونم می دی
وقتی می گم پاهات کو؟
میاریش بالا
وقتی میگم دستات کو ؟
میاری بالا و دست می زنی
دیگه تقریبا می تونی منظورت رو برای هر خواسته یا کاری برسونی
و یه کار جالبی که جدیدا یاد گرفتی اینه که وقتی می بینم رفتی یه گوشه و شک دارم که داری خراب کاری می کنی!! بهت میگم مامنی پی پی کردی اگه کرده باشی می گی هوووووووووو و تا من بام خودت میری جلوی در حمام ...(اگه بدونی که چه با مزه می گی)
فکر کنم راحت بشه پوشک رو ازت گرفت ولی می ترسم برات زود باشه و اذیت شی گل مامان...
دیشب بهت یه چیز جدید یاد دادم بعد 3بار گفتن انجام دادی اونم اینه که:
بهراد مامان رو چند تا دوست داری؟
دستات رو میاری بالا می گی10تا
بهراد عمو رو چندتا دوست داری ؟
دستات رو میاری بالا می گی 10تا
و..........(قربون پسر باهوش خودم )
امشب شب شهادت بود تلویزیون داشت مداحی می کرد تو دست می زدی مامانی مژگان گفت بهراد جان ای جوری سینه بزن و فقط یکبار این کار رو کرد که عین طوطی ازش یاد گرفتی و سینه زدی 3 ساعت بعد وقتی بابائی اومد زد شبکه خراسان مداحی داشت می داد تو هم یهو شروع کردی به سینه زدن (قربون اون سینه زدنت بشم الهی)
اینم بارون قشنگ پاییزی که وقتی خونه ی خاله مرجان بودیم اومد و شما وسط ناهار بلند شدی و رفتی تماشای بارون....
خدایا شکرت برای هر نعمتی که به ما دادی.....