بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

عکس پسرک ما

ا ینم عکس پسرم که نرم افزارBabyMaker با دادن عکس من و بابائیش حدس زد...... الهی فدات شم که انقده خوشگلی...... البته پسر من الان تو هفته۳۸ یعنی اینه عکسش........... ...
4 فروردين 1391

سال نو مبارک پسرکم

پسر من الان ۳۷ هفته شده   ساعت ۸:۳۰سال ۹۰ منو بابایی شمع سر سفره ی هفت سین رو روشن کردیم و آماده برای آغاز سال جدید هستیم با هزاران هزار آرزو آخه فرشته ی کوچولوی ما فقط تا چند روز دیگه به دنیا میاد .............   یادمان باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداريم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادمان باشد که دیگران را دوست بداريم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهيم باشند یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگريم که ما اگر خود با خویشتن آشتی نکنيم هیچ شخصی نمی تواند مارا با خود آشتی دهد یادمان باشد که خودمان با خودمان مهربان باشيم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران ...
1 فروردين 1391

معاینه هفته36

سلام به قشنگترین اتفاق زندگی مامان و بابا   معذرت تو این مدت نیومدم آخه سرم خیلی شلوغ بود امروز شما وارد ۹ ماهگی شدید منم طبق روال نوبت دکتر داشتم آخه عید داره با تعطیلاتش میاد منم برای اطمینان آخرین معاینه سال ۹۰ رو اومدمدیگه نمیرم تا سال آینده ...... خلاصه مامان و بابا رفتن تا شرایط شما رو چک کنن آخه ۲ هفته دیگه پسرم داره میاد  وای اگه بدونی من و بابائی چقدر واسه اومدنت داریم ثانیه شماری می کنیم خانم دکتر از شرایط شما کاملا راضی بودن اما تاریخ دقیق رو گفتن ۵ فروردین که نوبت بعدیم هست میگن راستی عسلم یه خبر خوب ۲۱ اسفند دوست آینده شما یعنی آقا مهیار به دنیا اومد دیروز رفتم خونشون خیلی با مزه بود انشاالله به...
25 اسفند 1390

خرید ماشین واسه پسرکم

سلام عزیز ترینم   هفته۳۴                                                                                           امشب من و بابائی برات یه ماشین خوشگل خریدیم امید وارم خوشت بیاد گ...
15 اسفند 1390

چیدن اتاق پسرم

هفته۳۲   سلام به قشنگترین پسر دنیا الهی مادر به قربونت بره امروز بابائی از صبح داشت اتاق شما رو آماده می کرد البته منم بهش کمک کردم اما بنده خدا تمام کارای سنگینش رو خودش انجام داد وای اگه بدونی که چه اتاق خوشگلی واست درست کردیم بابائی که همین جور که داشت کار می کرد از اون ناز های مخصوص توئه رو می خوند حالا بعدا زیاد میشنوی الان عکس اتاقت رو نمی زارم چون هنو سوپرایز............... ...
5 اسفند 1390

سنوگرافی 8ماهگی هفته32

هفته۳۲   .سلام پسر خوشگل مامان   امروز مامانی بابائی برای سنوگرافی که خانم دکتر برای ۸ماهگی شما نوشتن رفتن سنو اونم ۲بار .... موضوع این طور شد که ما از ساعت ۳:۳۰ رفتیم سنو تو بابلسر البته من به بابائی پیشنهاد دادم که چه فرقی می کنه لازم نیست بریم بابل واسه همینم رفتیم پیش دکتر شریعتی که اسم خودش رو گذاشته دکتر در صورتی که هیچ چیزی حالیش نیست . خلاصه رفتیم اونجا ایشون هم با نظرات بیخودشون ما رو کلی اون روز ترسوندن به طوری که من و بابائی بعد اون جا بدون نوبت رفتیم بابل سنوگرافی دکتر نژاد قلی ساعت ۶ رسیدیم اونجا تا بالاخره ساعت ۹:۰۵ نوبتمون شد واقعا خسته شده بودم اما از اونجا واقعا نگران بودیم حاضر بودم...
2 اسفند 1390

خرید سیسمونی پسرم

سلام گل مامان   وای که چقدر دلم برات تنگ شده اما عیبی نداره خدا رو شکر که تا الان مامانی یه بارداری راحت وسالمی رو گذروند و مشکلی نداره قوربونت برم شما الان تو هفته ۳۱ هستید کلی رشد کردی گلم حتی لگد زدن هات هم محکم تر و قوی تر شده . دیروز ما صبح زود با پدر جون و مادر جون و خاله آزاده برای خرید سیسمونی شما به سمت تهران حرکت کردیم قبل ساعت ۹ رسیدیم و راهی بازار سیسمونی که تو خیابون بهار بود شدیم خیلی با مزه بود واقعا لذت بخش بود . از اونجایی که مامانیت تو این ۸ ماه بی کار نبود و وب گردی می کرد تا بهترین مارک ها رو واسه پسرش بگیره کار یه کمی براش راحت تر  بود مستقیم رفتم همون فروشگاه معروف مکسی کوزی ...
25 بهمن 1390

معاینه 7ماهگی

                                                                                سلام به پسرک یکی یه دونه ی خودم                 الهی مامان قوربونت بشه . امروز ...
12 بهمن 1390

آزمایش قند بارداری در هفته 29

سلام پسملی مامان خوبی عزیزکم؟ مامانی که دیگه داره صبرش سر میاد.. امروزم به خاطر سلامت شما مجبور شد یه چیز خیلی خیلی بد مزه رو بخوره آخه امروز صبح مامان مژگان ساعت ۹:۴۰ اومد دنبالم منو برد آزمایشگاه قهاری تا آزمایش قند بارداری بدم بعد از پذیرش به من یه پودری دادن که باید با آب حل می کردم می خوردم و بعد از ۱ ساعت آزمایش خون می دادم خلاصه اومدم بیرون آب معدنی خریدم و تو ماشین به چه سختی کم کم اون محلول رو خوردم واقعا بد بود اما چاره ای نبود به خاطر گل پسرم مجبور بودم بعد ۱ ساعت دوباره رفتم آزمایشگاه و یه آمپول کوچولو نوش جان کردم و دکتر گفت که جواب آزمایش ۳ روز دیگه حاضر میشه یعنی۱۱.۱۱ اما من ۱۱.۱۰ نوبت دکتر دارم...
8 بهمن 1390

حرف هایی برای قشنگترینم

  سلام قشنگترین اتفاق زنگی من                      دلم خیلی برات تنگ شده انقدر که همین الان که برات می نویسم اشک تو چشمام جمع شده هر شب که دارم می خوابم با همه ی سختی هایی که موقع خواب دارم به این فکر می کنم که فردا یک روز از روزهای تقویم ورق می خوره و من به تو نزدیکتر میشم عزیزم. اگه بدونی که مامانی این شب ها چقدر سخت می خوابه اما بازم با یه تکون تو توی دلم میگم :خدایا شکرت...... دوست دارم پسرک قشنگم انقدی که حاضرم جونم رو بدم اما تو سالم سالم باشی عزیزکم.  دوست دارم و عاشقانه می پرستمت&nbs...
6 بهمن 1390