بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

فعالیت های بهراد در 1ماهگی

پسر مامان الان می تونه به مامان و بابا با دقت نگاه کنه با حرکت دست چشماش رو حرکت بده و دنبال کنه .   بهراد مامان وقتی زیر پاهاش یه تکیه گاه داشته باشه پاهاش رو فشار میده جاش رو تغییر میده و میاد بالاتر . وقتی با شیشه بهش شیر میدیم  دو تا دستاش رو میذاره زیر چونش انگار داره تی وی نگاه میکنه خیلی ناز میشه... قوربونت بشم که انقده باهوشی وقتی نور زیاد باشه دستاش رو میذاره رو چشماش.. وقتی پستونک می خوره با دست می تونه اونو نگه داره    و قشنگ ترین اتفاق اینه که پسر من چند روزه که میتونه بخنده یعنی من عاشق خنده هاتم آدم ضعف میکنه .... قربون اون خندهات شه مامان... ...
22 ارديبهشت 1391

مادر

روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! روز مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! روز مادر یعنی بهانه  بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد روز مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن  او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود روز مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....        مادرم روزت مبارک...   ...
22 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت بهراد مامان

سلام ما اومدیم   ما دوشنبه صبح ساعت ۶ بیدار شدیم وای اگه بدونید چقدر خوابم می اومد چون تا دیر وقت داشتم تو وبلاگ اولین ماهگرد بهراد رو ثبت می کردم بعدشم پسر مامان نذاشت بخوابم خلاصه ۸ فرودگاه بودیم ۸:۴۰ پرواز کردیم به مقصد مشهد با پرواز ماهان . خوب بود من اولش یه کمی نگران بهراد بودم که نکنه اذیت شه اما نه پسرم مثل همیشه آقا بود و حرف نداشت تا خود مشهد خوابید وقتی رسیدیم هوا عالی بود یک راست رفتیم هتل استراحت کردیم غروب برای اذان مغرب با پسرم و بابائیش رفتیم حرم پابوس امام هشتم از رواق شیخ طوسی رفتیم پائین نشستیم خیلی عالی بود تقریبا خلوت بود یه آرامش خاصی داشت برای نماز من رفتم تو قسمت خانم ها نشستم و پسرم رو گذاشتم پیش بابائیش ولی...
21 ارديبهشت 1391

ماهگرد 1ماهگی بهراد مامانی

سلام   پسرم بزرگ شده آخه الان ۱ماهه شده انشاالله تولد۱۰۰۰سالگیت البته ۱۰۰۰ هم کمه گل مادر... من و بابائی امشب به افتخار تولد ۱ماهگی پسرمون ۱کیک خوشگل گرفتیم رفتیم خونه پدرجون (حسن) عمو جونها هم بودن آخه پسرم فردا می خواد واسه اولین بار بره مسافرت مشهد ....           ...
18 ارديبهشت 1391

مهمانی پر ماجرا برای مرد شدن پسرم

سلام   دیشب به افتخار اینکه پسرم مرد شد یه مهماننی داشتیم اونم تو باغ پدر جونش برای همین از ساعت ۵ رفتیم اونجا البته مهمانی ساعت ۸ بود  و مهمون ها قرار بود اون ساعت بیان اما ما زودتر رفتیم تا کارها رو انجام بدیم و لازم به ذکر که از گرمی هوا پدر جون و بابائی عرق کردن و رفتن دوباره دوش بگیرن اما........... چشمت روز بد نبینه که یهو هوا ابری شد اما بازم ما نخواستیم جدی بگیریم چون امید داشتیم که حتما الان ابر میگذره و هوا باز میشه اما یک رعد و برقی  زد که ما هارو به خودمون آورد و ساعت ۷ شروع کردیم به جمع کردن میز و صندلی ها پدر جون بنده خدا با عجله زنگ میزد به تالارهای شهر اما از اونجا که شب جمعه بود همه جا از قبل ...
14 ارديبهشت 1391

ختنه بهراد مامان

سلام بهرادی مامان   امروز صبح بعد صبحانه ساعت ۹:۳۰ من و بابائی با مامانی مژگان رفتیم بابل بیمارستان کلینیک همون بیمارستانی که بهراد مامان اونجا بدنیا اومد وقتی رسیدیم اونجا اول رفتیم پیش خانم نامجو وقتی پسرم رو دید کلی نازش کرد بعد تو رو از تو بغلم گرفت و رفت طبقه بالا من و بابائی و مامانی مژگان با کلی نگرانی پشتش می اومدیم اول از همه از جلو در اتاقnicu رد شدیم واقعا حالم بد شد یاد اون روز های بد و تلخ افتادم و رد شدم بعد به جلو در اتاق عمل رسیدیم خانم نامجو به ما گفت که شما اینجا باشید و صبر کنید تا صداتون کنن بعد پسرک ناز مامان رو با خودش برد داخل من با این که خیلی نگران بودم و دلهره داشتم اما به ظاهر وانمو...
9 ارديبهشت 1391

اولین مهمونی بهراد مامان

سلام بهراد مامان   امروز شما واسه اولین بار به مهمونی رفتی ساعت ۱۱:۳۰ حاضرت کردم و رفتیم خونه بابا بزرگت یعنی بابای بابائی بابا بزرگ مامان بزرگ بابائی هم اونجا بودن آخه اونا هنوز پسر منو ندیده بودن کلی با دیدنت ذوق کردن ناهار و شام پیششون بودیم  برای شام عمو جون و زن عمو جونت هم اومدن خلاصه خوش گذشت همش بغل اونا بودی... بعد شام خدا حافظی کردیم۳تایی رفتیم بیرون البته اونم برای اولین بار تو که انقدر تو ماشین آروم بودی و کیف می کردی که من و بابائی کلی خندیدیم بعد بابائی برامون بستنی فالوده خرید و رفتیم خونه... این بود خاطره ای از اولین مهمونی بهراد مامانی اینم بابائی بهراد ...
1 ارديبهشت 1391